مدعای کتاب حاضر آن است که بیگانگیِ اقتصاد نسبت به تاریخ خود در کل، و مشخصاً نسبت به تاریخ سرمایهداری که زمینة اصلیِ تولد وی بود از یکسو، و در سوی دیگر شیفتگی و شیدایی نسبت به مدلسازی ریاضی علل اصلی ناتوانی اقتصاددانانِ جریان غالب در شناساییِ بحرانهایی است که طی۷۰ سال گذشته جهان را به لرزه انداختند. به عبارت دیگر، کتاب حاضر تلاش برای پاسخ گفتن به این پرسش است که چرا رشتهای با چنین اعتبار و حیثیت و برخوردار از امکاناتی بسی فراتر از امکاناتی که در اختیار سایر حوزههای علوم انسانی است چنین ناتوان شد و چگونه به چنین مصیبت فکریای دچار گشت. پاسخ نویسندگان به این پرسش را باید در تغییر مسیری یافت در این حوزه که طی آن، اقتصاد سیاسی تبدیل به آن چیزی شد که امروز علم اقتصاد خوانده میشود. تغییری که در نیمة دوّم قرن نوزدهم میلادی آغاز شد و همراه با پایان جنگ جهانی دوّم به سرانجام خود رسید. تغییری که به آن صورت که در این کتاب توضیح داده شده است نه یکباره اتفاق افتاد و نه خطّسیر مستقیمی داشت.