وقوع انقلاب اسلامی بهمن به تلاش و تکاپویی دامن زد برای بازخوانیِ تاریخ سیاسیِ کشور از طریق بازبینی سیر اندیشه متفکّرانی که از همان اوّلین مواجهه کشور با غرب کوششهایی کردند برای راهیابی فرهنگی و سیاسی با هدفِ دستیابی ایران به توسعه و خروج از موقعیت فرودستش در صحنه بینالمللی. هر چند یکی از مهمترین دستاوردهای تلاش و تکاپوی نامبرده، آشکار شدنِ تنوع و تعددِ آراء و عقایدی بود که در تمامی دوران مورد بررسی در فضای فکری و روشنفکری کشور مطرح شدند اما همچنان اغلب آثار بر انزوای این نحلههای فکری و عدم تأثیرپذیری آنها از یکدیگر تأکید دارند. کتاب حاضر حاصل تردیدی است انتقادی نسبت به این دست قرائتها از طریق بررسی گفتارها و راهحلهای مطرح شده در نسبت با «مدرنیته». مدرنیته نه به معنای نوعی عقلانیتِ جهانشمولِ رهاییبخشِ «غربی» یا گفتارِ توجیهیِ سلطه اروپا؛ بلکه همچون نوعی اندیشه مجردِ جهانیِ انعطافپذیر که مشخصه روایتهایی که بر پایه آن شکل میگیرند، تنش و تعارض است و نه انسجام و ذاتگرایی.