معرفی کتاب «روشنفکران و دولت در ایران»

1399/02/30 سه شنبه

ادعای اصلی کتاب آن است که دیدگاه‌هایی که اسلام‌گرایان در سال‌های ۵۷-۱۳۵۶ در مورد اسلام به عنوان ابزاری برای "احیای فرهنگی" و "تاکید بر خویشتن" تبلیغ می‌کردند با دیدگاهی که روشنفکران عرفی طی مدت پانزده سال منادی آن بودند، چندان اختلافی‌ ندارد[۱۷\
به عبارت دیگر فرض اصلی نویسنده آن است که شرایط به گونه‌ای فراهم شده بود که هم‌نوایی در شعارها و هم‌سویی در آرمان‌های روشنفکران و مذهبیون پدید آمد‌. اگرچه هدف این مجموعه تنها معرفی خطوط کلی کتاب فارغ از هر گونه داوری در صحت و سقم ادعایش است با این همه شیوه تحلیل فرآیند همسویی نیروهای انقلابی در سال ۵۷ در کنار ترجمه شیوا و دقیق متن از نکات برجسته اثر محسوب می‌شود.

کتاب در دو بخش کلی تنظیم شده است. بخش اول به بررسی شرایط سیاسی و جامعه روشنفکری طی سالهای ۱۳۴۲-۱۳۳۲ اختصاص دارد و در قالب سه فصل به بررسی علل کناره‌گیری روشنفکران از حاکمیت و پیامد‌های آن می‌پردازد. بخش دوم با عنوان بنیاد‌ستیزی روشنفکران به دو فصل تقسیم می‌شود. در ابتدا به ظهور پدیده‌ای به نام "روشنفکر جهان سوم" پرداخته شده و سپس چگونگی همگرایی روشنفکران با نیروهای مذهبی که ماحصل یک جریان تاریخی است به بحث گذاشته می‌شود.

بخش اول: سالهای ۱۳۴۲-۱۳۳۲ کناره‌جویی روشنفکران

در ابتدای بخش اول نویسنده پس از بیان آراء گوناگون در خصوص واژه مناقشه‌برانگیز روشنفکر تعریف خود را در این خصوص ارایه می‌دهد. وی استفاده از واژه روشنفکر در ایران را به سال ۱۳۲۰ و پس از ظهور حزب توده نسبت می‌دهد. در واقع تمایل مردم برای تغییر اوضاع مملکت و امکان بحث پیرامون عقاید جدید در حزب توده از جمله عواملی بود که باعث اقبال عمومی به ویژه جوانان و تحصیل کردگان جامعه به این حزب گردید.

به همین دلیل برخی داستان روشنفکران ایرانی در دهه ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ را با سرنوشت حزب توده عجین می‌دانند. بر همین اساس مفهوم روشنفکر دارای بار مارکسیستی و اعتقاد به ایده مبارزه انقلابی علیه وضعیت موجود و دولت حاکم را در خود داشت[ص ۹]
به این ترتیب تلاش برای تغییر سیاسی اصلی‌ترین تفاوت روشنفکران با منورالفکرانی است که رسالت خود را در انتقال افکار جدید و انجام اصلاحات در جامعه می‌دانستند. به دلیل اهمیت نقش حزب توده در جریان روشنفکری ایران تاریخچه‌ای از تشکیل حزب و فراز و نشیب‌های آن در این فصل ارایه می‌شود که از جمله آنها می‌توان به تاسیس حزب توسط اعضای گروه ۵۳ نفر در سال ۱۳۲۰، انشعاب این گروه درسال ۱۳۲۶، تشکیل جریان جدید نیروی سوم در سال ۱۳۳۱، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و برکناری مصدق، کشف شاخه نظامی حزب توده در شهریور ۱۳۳۳ و سرانجام تشدید برخورد فرمانداری نظامی با حزب توده اشاره نمود. اثرات تلخ این حوادث به ویژه پس از کودتا ضربه سختی بر جامعه سیاسی ایران وارد آورد به گونه‌ای که در ابتدای دوره ۳۹-۱۳۳۲ که از آن تحت عنوان دوره‌ی کنترل یاد می‌شود فضای حاکم بر جامعه سیاسی این گونه توصیف می‌شود:

"کودتا و پیامدهای آن، از یک سو، باعث شده بود بسیاری از روشنفکران جوان که افکار آنها توسط حزب شکل گرفته بود امید خود را به حزبی که تا آن زمان راهنما و هادی آنان بود از دست بدهند. از سوی دیگر موجب شده بود بسیاری از روشنفکران جوان که در سنینی نبودند که به عضویت حزب در آیند احساس کنند کاملا از نظام سیاسی بیگانه‌اند و این احساس به قدری عمیق بود که باعث شد در طول سال‌ها پس از آن موضع "عدم سازش "را با رژیم در پیش گیرند که در نوشته‌ها وفعالیت‌های فکریشان نیز تجلی یافت"[ص۳۴]
در حالی که مطبوعات رسمی تلاش می‌کردند که سرآغاز عصری جدید و پرامید و روشن را برای جامعه متصور شوند یاس و تلخ‌کامی روشنفکران را فرا گرفته بود و ضرورت ایجاد یک جنبش اصیل اجتماعی[ص۵۰] جهت ایجاد امید و اعتماد بین جوانان به خوبی احساس می‌شد. در این شرایط پرداختن به مسایل فرهنگی و هنری ابزاری بود تا درفضای انسداد سیاسی از آلام روشنفکران تا حدی کاسته شود.

آن‌ها با طرح افکار خود در قالب عقب‌افتادگی و لزوم مدرن‌سازی فرهنگی به مبارزه با جریان کودتا برخاسته بودند که تلاش می‌کرد افق روشنی برای جامعه متصور شود.

"نکته حایز اهمیت در این بخش تنگنای دوگانه روشنفکری بود چرا که از یک طرف با اعتقاد به عقب‌افتادگی توده مردم و بیزاری از آن علی‌رغم این که خود را برتر از آنان می‌دانستند نمی‌خواستند مردم اصالت خود را از دست بدهند. در عین حال که نسبت به غرب احساس حقارت نموده و آن را تحسین می‌کردند اما با طرح فرهنگی کارآمد‌تر در تلاش بودند تا در مقابل فرهنگ غرب ایستادگی کنند[ص۵۰]

دراین بین موسیقی نیز از مقوله‌هایی بود که توجه روشنفکران را به خود جلب کرد. طبق مستندات ارایه شده در کتاب ضرورت ایجاد تحول و دگرگونی در موسیقی ایرانی طرفداران بسیاری پیدا کرد. موسیقی ایرانی به سبب حزن‌انگیزی و بی‌تحرکی و این واقعیت که از موسیقی مترقی غربی فاصله زیادی دارد وپاسخگوی نیازهای زمانه نیست، مورد انتقاد قرار می‌گیرد.

" در محافل روشنفکری پیشرو در دهه ۱۳۳۰ رسم شده بود تا روشنفکران به عنوان کاری نشاط‌بخش به موسیقی کلاسیک غربی گوش دهند[ص۵۹]"

نکته قابل تامل دیگر که در کتاب به آن اشاره می‌شود جایگاه اسلام در اندیشه روشنفکران بود به این ترتیب که نه تنها سخنی از اسلام به عنوان عنصر تشکیل‌دهنده فرهنگ به میان نیامده است بلکه مذهب در تجلیات متفاوت خود مانند عرفان‌، تصوف و درویش و قلندری مانع جامعی بر سر راه اندیشه‌های جدید بود وشرایط و بستر را برای گرایش به اندیشه‌های غیرعقلانی فراهم می‌آورد. لذا بایستی کنار گذاشته می‌شدند.

مقایسه موضع‌گیری روشنفکران این دوره با منورالفکرهای قبل و روشنفکران جهان سوم‌گرای بعدی درک بهتری از رویکرد ایشان به فرهنگ غرب ارایه می‌دهد. منورالفکرها در مقابل دستاوردهای غرب تاریخ را به گونه‌ای تفسیر می‌کردند که ایران قبل از اسلام را نماد پیشرفت و تمدن و فرهنگ دانسته و معضل عقب‌افتادگی را نتیجه حمله اعراب و عناصر بیگانه و دین اسلام معرفی می‌کردند. در حالی که روشنفکران این دوره که اتفاقا جبر تاریخی را پذیرفته بودند و هم گذشته ایران و هم وضعیت حال را محکوم می‌کردند. اینان در پی عزمی راسخ جهت ایجاد یک نظم اجتماعی جدید بودند که قبل از هر چیز مشتاق فرهنگ غرب بود چرا که حتی دوره‌های شکوفایی و خلاقیت در عرصه‌های مختلف را تنها استثنا تاریخی می‌پنداشتند. به هر حال این گفتمان در دهه چهل اعتبار خود را از دست می‌دهد و رویکرد روشنفکران جهان سوم‌گرا که در بخش دوم به تفضیل به آنها پرداخته می‌شود در قالب نفرت علیه رسوخ جلوه‌های غربی و لزوم بازگشت به اصالت خویش جلوه‌گر می‌شود. این وضعیت تا سال۱۳۳۹ ادامه می‌یابد. سپس دوره سه ساله‌ای (۱۳۴۲-۱۳۳۹) با عنوان دوره وقفه آغاز می‌شود. در فصل سوم کتاب نیز ابتدا به برخی وقابع تاریخی آن دوران اشاره می‌شود: انتخابات مجلس درسال ۱۳۳۹ که به دلیل تقلب‌های علنی مورد اعتراض بسیاری قرار گرفت، تشکیل جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی، دولت امینی و رویکرد منتقدانه وی به حکومت و تلاش در جهت اصلاح، انقلاب سفید شاه و مردم. رویکرد اصلاح‌طلبانه حکومت مناقشات بسیاری را در بین روشنفکران ایجاد نمود. گروهی مصمم بودند تا در سایه موقعیت جدید فرصتی برای بهبود اوضاع ایجاد نمایند و گروهی دیگر با پافشاری بر موضع عدم سازش راه هرگونه اشتراک مساعی را بن‌بست می‌دانستند:

"ویژگی مهم این دوران دو دستگی بین روشنفکران بود. به این ترتیب جامعه روشنفکری دچار نوعی بحران شد. گروهی پیرو مشی مخالفت سازنده در مقابل موضع عدم سازش بودند و نفی کل طبقه حاکم مردود می‌دانستند چرا که در برگیرنده طبقه‌های ارتجاعی تا لیبرال بود. در حالی که گروه بسیاری از روشنفکران که از جنبش‌های انقلابی جهان سوم به شوق آمده بودند و می خواستند طومار رژیمی که آن را چیزی جز زایده امپریالیسم نمی‌دانستند در هم بپیچند[ص۹۱]"

این عنادورزی تا آنجا ادامه یافت که وقتی دولت شروع به اعمال اصلاحاتی نمود که روشنفکران سال‌ها آن را تبلیغ می‌کردند با برخورد انکار‌آمیز روشنفکران درهمه ابعاد مواجه شدند .به این ترتیب روحیه امپریالیسم‌زدایی وستیزه‌جویی با فرهنگ غربی راهکاری جهت مبارزه با حکومت محسوب شد. در این میان انتشار کتاب غرب زندگی جلال آل احمد یکی از مهمترین متون آن دوران است که به شکاف هر چه بیشتر روشنفکران وحکومت دامن زد .
بدین‌گونه بود که روشنفکران غیر‌مذهبی زمینه را برای بحث پیرامون فرهنگ اصیل وایده‌ی بازگشت به خویش آماده ساختند و خود در مقام یک پزشک اجتماعی محسوب کرده که بایستی با شناسایی بیماری سقوط معیارها و غرب‌زدگی و علت‌هایش، نسخه بهبود جامعه بیمار را تجویز کند.

بخش دوم سال‌های ۱۳۵۶-۱۳۴۲ تحت عنوان بنیاد‌ستیز شدن روشنفکران

قیام پانزده خرداد ۴۲ به رهبری آیت الله خمینی سرآغاز دوره دوم تاریخ جریان روشنفکری است. این اعتراض مذهبی بر ضد اصلاحات حکومتی صریحا بر ضد رژیم و نیروهای امنیتی شعار می‌داد که به سرعت با اقدام قاطع حکومت سرکوب شد.

" نکته قابل توجه واکنش جامعه روشنفکری به این اعتراض مذهبی است. آن‌ها علی‌رغم موضع آشتی‌ناپذیر که در برابر رژیم اتخاذ کرده بودند چندان تمایلی به پیوستن به نیروهای مذهبی از خود نشان ندادند و تنها به محکومیت اعمال خشونت از سوی رژیم بسنده کردند[ص۱۲۴]"

در حالی که درست پانزده سال بعد زمانی که درگیری جدیدی مشابه قبل بین عناصر حکومتی و روشنفکران رخ داد آنها در کنار عناصر مذهبی قرار گرفتند. درخلال سال‌های ۴۹-۱۳۴۲ رژیم قدرت خود را تحکیم کرد و با جایگزینی فن‌سالاران کم‌تجربه و جوان و تحصیل‌کرده غرب با سیاست‌مداران کهنه‌کار سعی در دگرگونی در شیوه حکومت داشت. این حرکت نیز از جانب روشنفکران به انتقاد گرفته می‌شود. روشنفکران حضور انبوه فن‌سالاران را در دولت منصور دال بر آن می‌دانستند که الویت دولت و اعمال سیاست‌هایی است که عمدتا در جهت منافع غرب قرار داشت.

فن‌سالاران به واسطه همکاری با هیئت حاکمه مدافع منافع امپریالیسم به شمار آمده و مورد نفرت همگانی قرار گرفته بودند. آنان به سبب همان صفاتی سرزنش می‌شدند که قبلا از سوی روشنفکران جهت پیشرفت کشورهای توسعه‌نیافته عامل ضروری به نظر می‌رسید. از سوی دیگر جو سیاسی جهان خوش‌بینی انقلابی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ جهان غرب را فرا گرفت روشنفکران ایرانی را بی‌نصیب نگذاشت. با وجود فضای بسته سیاسی که امکان پرداختن به مسایل وتحولات ایران را از آنها سلب کرده بود زمینه برای طرح موضوعات خارج از مرزها به عنوان تمثیلی از نارضایتی و انتقاد غیر‌مستقیم از حکومت که حامی امپریالیسم شناخته می‌شد، را فراهم می‌کرد موضع آن‌ها را در مقام "روشنفکر جهان سوم‌گرا" توجیه می‌کرد.

"باتوجه به نمونه‌های موفق انقلاب‌های الجزایر و کوبا و تنگنای اخلاقی که ویتنام برای آمریکا ایجاد کرده بود، چنین به نظر می‌رسید که جهان سوم در وضعیت انقلابی به سر می‌برد و روشنفکران ایرانی مایل بودند بخشی از این جامعه باشند[ص۱۵۴]"

در اواسط دهه ۱۳۴۰ با رونق فعالیت روشنفکران جهان‌سوم‌گرا، نشریات جدیدی وارد میدان شدند که از مهمترین آنها می‌توان به نگین، جنگ اصفهان، آرش، اندیشه و هنر و فردوسی اشاره کرد. ویژگی دیگری که از نوشته‌های چاپ شده درآن دوران می‌توان حاصل کرد ضرورت بازبینی و تعریف مجدد عملکرد روشنفکر در جامعه بود. در این زمان مفاهیمی چون "مسئولیت" و "وظیفه" موضوع مناقشات شدیدی شد که به دنبال خود بحث پیرامون "تعهد" را در برداشت. روشنفکر باید به شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه واکنش نشان دهد.

به این ترتیب در پایان فصل چهارم نویسنده نتیجه می‌گیرد که رواج دو مفهوم "تعهد" و "جهان‌سوم‌گرایی" در بین روشنفکران شرایط را به گونه‌ای رقم می‌زد که علی‌رغم نفوذ روشنفکران تندرو غربی همچون سارتر و راسل در اندیشه‌هایشان، هم بتواند در قبال تکنوکرات‌های تحصیل‌کرده غرب موضعی خصمانه بگیرند تا "خودی" به نظر آیند و هم درقالب ایدئولوژی جهان‌سوم‌گرایی دنیا قرار داشته باشد.

فصل پنجم کتاب به بررسی شرایط اوایل دهه ۵۰ اختصاصی دارد. قدرت بلامنازع در منطقه، افزایش قیمت نفت و سرکوب شدید مخالفان داخل و تمرکز قدرت در دست حکومت شاه را بر آن داشت تا کشور را در آستانه دروازه تمدن بزرگ ببیند. در عین حال اصرار روشنفکران بر حفظ اصالت باعث شد تا حکومت نیز نسبت به این شرایط واکنش نشان دهد و با ایجاد شورای عالی فرهنگ و هنر با هدف ترویج "فرهنگ اصیل ملی" بر آن شد تا ایده "اصالت" را از دست روشنفکران خارج سازد.

اقتباس حاکمیت از گفتار روشنفکران چپ‌گرای دهه ۱۳۴۰ باعث شد تا با شدتی به مراتب بیشتر از آنان داعیه حفظ و حراست از فرهنگ خودی را داشته باشد. تلاش برای حفظ میراث فرهنگی، تاسیس موزه‌ها و احیای موسیقی، معماری و هنرهای تزئینی سنتی دال بر این مدعاست. در این راستا تلاش‌های گسترده‌ای برای جذب روشنفکران و استفاده از ایشان به ویژه در سازمان رادیو و تلویزیون ملی صورت پذیرفت.

" ویژگی دهه ۱۳۵۰ علاوه بر تحولات یاد کرده, از یک سو مخالفت روز‌افزون چریکی و دانشجویی با رژیم بود، و از سوی دیگر تلاش حکومت برای جذب روشنفکران میانه‌روتر از راههای متفاوتی صورت می‌گرفت، یکی ازراههای عملی این بود که نشریات و مجلات تعطیل می‌شد و مدیر یا صاحب ‌امتیاز آن‌ها ازطریق پاداش مالی جذب رژیم می‌شدند[ص۱۹۹]"
به این ترتیب اجرای برنامه‌های بحث در خصوص مضامین "بازگشت به فرهنگ اصیل" و برنامه‌های جشن و فرهنگ ایرانی در رسانه‌های ایران افزایش یافت. در این شرایط روشنفکران بر آن شدند تا گفتار مخالف دیگری را سر لوحه خود قرار دهند. در ابتدا تلاشی جهت ایجاد تمایز بین روشنفکران جذب شده در حکومت و سایرین صورت پذیرفت تا مقام هنرمند و روشنفکر واقعی از شبه‌هنرمندان و روشنفکران کاذب جدا گردد.

سپس تلاش‌های رژیم برای احیای فرهنگ اصیل که می‌کوشید آن را با جنبه‌های مدرن‌تر فرهنگ غربی آشتی دهد، آشکارا مورد تمسخر قرار گرفت. روشنفکران با طرح شعار "احیای گذشته‌ای اصیل" و با بیان این که معیار گزینش احیای عناصر چیست تلاش کردند تا خط تمایزی بین خود و روشنفکران دولتی ترسیم کنند. منتقدین دستگاه حکومتی، گزینش‌های فرهنگی و تاریخی رژیم را در راستای ارایه تصویری با شکوه و مجلل از گذشته به ویژه قبل از اسلام، می‌دانستند تا به این وسیله هر چه بیشتر در بین مراجع بین‌المللی شناخته شوند. این در حالی بود که روشنفکران به دنبال تفسیری مجدد ازسنت بودند که به تغییر اجتماعی در زمان حال منجر شود و بدیل والایی در برابر غرب‌زدگی و بازآفرینی گذشته قبل از اسلام باشد.
در سایه این تفکر روشنفکران از یک سو سیاستهای احیای فرهنگی حاکمیت را نفی می‌کردند و از سوی دیگر حربه‌ای در مقابل نفوذ غرب در دست داشتند. دو وجه بارز فرهنگ غرب یعنی مصرف‌گرایی و اهمیت بیش از اندازه برای فن‌آوری، از سوی روشنفکران غیر اخلاقی محسوب می‌شد و لازمه رهایی از آن را در مذهب به ویژه اسلام می‌جستند. نتیجه این که گرایش به معنویات و عرفان که در سال‌های ۴۲-۳۲ مانع پیشرفت محسوب می‌شد به ابزاری بلامنازع برای مبارزه تبدیل شد.

متن محاکمه گلسرخی که در آن خود را یک مارکسیست_لنینیست معرفی می‌کند که درآن اذعان می‌دارد عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام یافته و آنگاه به سوسیالیست رسیده است را می‌توان از مصادیق مذهبی در بین روشنفکران چپ جهت تایید اصالت خویش دانست.
"این امر گواهی تازه بود بر این که مسیر آینده جهان با آنچه فن‌سالاران تبلیغ می‌کردند متفاوت بود؛ به عبارت دیگر راه پیشرفت همان احیای نوعی معنویت بود. به همین دلیل گرایش به عرفان زیاد گردید[ص۲۳۷]"

به عبارت دیگر، طرح بحث عرفان به هیچ وجه از روی اعتقاد نبود. بل که بیشتر ابزاری برای رسیدن به هدفی خاصی بود. عرفان تا جایی مفید محسوب می‌شد که ظاهری معنوی و سنتی به خود می‌گرفت و با رهاورد جامعه صنعتی و غربی مورد حمایت رژیم متفاوت بود. بدین ترتیب عرفان نه تنها به سبب قابلیت‌هایش در ایجاد جامعه عادلانه‌تر بل که به دلیل برخورداری از توانایی برای ارایه تفسیر نو از اسلام مورد توجه و توصیه قرار گرفت. خلاصه اینکه در این زمان، مترقی بودن لزوما معادل شک‌کردن به مذهب نبود به ویژه که متفکرانی چون روژه گارودی پس از سی سال از عضویت درحزب کمونیست به مذهب مسیحیت گرویده بود. به علاوه در تمام مبارزات جهان‌سومی بر ضد امپریالیسم مذهب نقش مهمی داشته است. در چنین شرایطی بود که اسلام ذهن نویسندگان، مقاله‌نویسان و هنرمندان ایرانی را به اشکال گوناگون به خود مشغول ساخته بود[ص۲۴۵]"
حکومت نیز در واکنش به این گرایش تغییراتی در شیوه مقابله خود با روشنفکران انقلابی لحاظ کرد. از سال ۱۳۵۳ به بعد واژه "تروریست بی‌دین" جای خود را به "آنارشیست" و "مارکسیست اسلامی" داد و به این ترتیب تلاش می‌شد تا رویکرد چپ‌گرا به اسلام را نوعی توهین به مسلمانان و فریب آنها تلقی کنند. از آن سو روشنفکران چپ‌گرا برای دفاع از اصالت خویش بیش از پیش بر پیوند اسلام و آرمان‌های سوسیالیستی تاکید می‌کردند.
صرف نظر از ایده‌ای که از اسلام و عرفان به عنوان بدیلی در برابر فن‌سالاری غربی یاد می‌کرد، بازگشت به روستا نیز از طرف‌داران درخوری برخوردار بود. به گمان روشنفکران چپ‌گرا روستایی‌ها هرگز دچار "از خود بیگانگی" نمی‌شوند. در واقع روستاها نمادهای فرهنگ، زبان و مذهب اصیل بودند که هم زمان سنت، تاریخ، آداب و رسوم و مذهب را در خود جای می‌دادند. درفضای عدم سازش، از آنجا که شهرنشینی و تمدن معادل غرب‌گرایی محسوب می‌شد، دفاع از آداب و رسوم قدیمی و اصالت روستایی نوعی مبارزه سیاسی تلقی می‌شد که اتفاقا با گفتمان جهان‌سوم‌گرایی نیز هماهنگ بود.

اگرچه از مجموع نوشته‌ها و آثار باقیمانده روشنفکران آن دوران می‌توان نتیجه گرفت که بحث در خصوص بازگشت به خویش و ایجاد جامعه مبتنی بر مذهب وسنت، مباحثی انتقالی بود. اما تاثیر این گفتمان برروی جامعه انقلابی نمی‌توان فروگذار شد.

"وقتی در سال ۵۷ نیروهای اسلامی که حکومتی مذهبی را مد نظر داشتند و مظاهر دولت غربی فن‌سالار را به آتش می‌کشیدند، روشنفکران عرفی از این حرکت انتقاد نمی‌کردند و در برابر آن نمی‌ایستادند. آن‌ها به اندازه کافی با این مفاهیم آشنایی داشتند و حتی می‌شد ادعا نمود که خود آن‌ها بسیاری از این مفاهیم را وضع کرده بودند[ص۲۶۲]"

نتیجه

به استناد فصل پایانی کتاب مجموع گزارش‌ها از گفتار روشنفکران عموما چپ‌گرا طی دو دهه‌ای که به انقلاب ۵۷ ختم می‌شود. نشان می‌دهد که مذهب و عرفان از همان سال‌های آغازین دهه ۵۰ در میان روشنفکران مورد توجه ویژه‌ای بود که می‌توانست روند پیشرفت به حاشیه کشاندن فن‌سالاران غرب‌زده را تسریع بخشد. اگرچه در سال ۵۶ با آزاد شدن فضای سیاسی تاکید بر بازگشت به خویشتن جای خود را به دفاع از آزادی می‌دهد اما فرصتی برای جایگزینی بدیل ارایه شده قبلی نبود. به بیان دیگر پیوند نیروهای روشنفکران چپ‌گرا و نیروهای مذهبی عمیق‌تر از یک ائتلاف ساده بود.

* این معرفی برگرفته از سایت تحلیلی رستاک است.

انصراف از نظر